محل تبلیغات شما

آبی فیروزه ایی



1

+ راستش ذهنم چند وقتی هست که درگیره آینده هست 

درسای ارشد هم سخت تر از اون چیزی هستن که در نگاه اول به نظر میرسیدن وهم سرعت پیشرفت من کمتر از اونی هست که انتظار دارم 

میدونم که همین الان با همین فرصت کم  به خودم سختی به اندازه کافی بدم میتونم تا اردیبهشت یه دانشگاه خوب قبول بشم لازمه اش کنار گذاشتن همه چیزایی که نوعی distraction اند

پایگاه رفتن کلی از انرژیم را الکی میگیره :(  چقدر کشور بیخودیه ایران جایی که وقت و عمر انسان ها ارزش نداره 

شاید واسه کسی که هدف نداره توی زندگی و داره ول میچرخه شرایط خدمتی من ایده آلش باشه اما من که کلی کار دارم هر ثانیه که داره سپری میشه کلی هزینه هست و باید روی آینده ام سرمایه گذاری بشه 

+ درگیری ذهنی دیگه ام نظم دادن به شرایط و درست کردن رابطه ام با آدماست.

+ برای رویا نمیدونم که پسر خوبی هستم یا خواهم بود یا اینکه 

بخشی از نگرانی های من واسه نظم دادن به شرایط  زندگی بر میگرده به همین 

نیازه که شغل خوب داشته باشم 

در آمد و خریدن ماشین 

 


me

این پستی هست که فقط خودم منظورم را از کلمات   میفهمم! اینه که به نظرم نیازی نیست کسی وقتشو تلف کنه اینو بخونه:)

حتی به نظرم ر هم نمیتونه درک کنه دقیقا چی به چیه 



+من هیچ دختر دیگه ایی به چشمم نمیاد

- به خاطر اینکه من هستم 

خیلی خوب اون موقع توی ذهنم مونده 

توی مترو بودیم کنار در و اینو من به ر گفتم 

همین شکلی بود هیچ کس دیگه ایی حتی خوشگل ترین دخترایی که میدیم برام  جذابیت نداشت

 تا امروز

امروز برای اولین بار این اتفاق افتاد از پیاده رو که میرفتم یه  نفر جاذبه فیزیکی عجیبی واسم داشت

خب منظور از فیزیکی را فقط خودم میفهمم و عجیب را هم همین طور 

من ناراحت شدم از خودم 

چون میدونم که دلم پیش یه عدد انسان دیگه است 

خودم از اینکه یه نفر دیگه واسم جذاب بوده ناراحت شدم 

من توی این مدت هیچ وقت این اتفاق برام نیوفتاده بود 

مثلا به چند نفر شماره دادم اما بیشتر سر لجبازی با خودم  بوده 

یا که  میخواستم به خودم نشون بدم که میتونم 

اینو فقط نوشتم که یادم بمونه اون اتفاق 

+ هنوز دلم پیش اون یک عدد انسان هست :)

+ به نظرم آدم عاقل هیچ وقت مثه من نمیکنه

+من الان موقعیت خوبی ندارم اما مطمئنم اوضاع خوب میشه 

و توی زندگی پیشرفت میکنم 

درست درسم را میخونم و یه عدد انسان موفق میشم. 

چند سال دیگه تا 30 سالگی دارم ؟


سربازی مثه زندانه 

من در مورد اتفاقایی که طی روز برام توی پایگاه می افته با خانواده اصن صحبت نمیکنم یا اینجا نمی نویسم 

چون نمیتونن درک کنن 

و منم که در موردش حرف بزنم تازه حالم گرفته میشه 

اینه که کلا نمیگم اونجا چه اتفاقی می افته 

چه خوب چه بد 

اما عوضش دوستم میلاد یا صاد که خودش سربازه 

واسه اونا خیلی راحت تعریف میکنم 

و حس سبک شدن میکنم 

چون اونا می فهمن چی میگم 

+ من یه جای فوق العاده خوب دارم خدمت میکنم 

جزو بهترین جاهای ارتش هستش 

اینو دوستام هم بهم میگن 

خوش شانس هستم :)

خوبه در کل :))  درسته زندانه اما خوبه خخخ


تو زیبایی این دنیایی 

این دنیای پر از ضد حال ها 

تو خیلی خواستنی هستی 

الان که اینا را مینویسم چشمام خیسه 

چقدر سخته که من هیچی ندارم 

چقدر سخته که شرایطم خوب نیست 

اما من اصن سختم نیست که دوستم نداری 

من خیلی خیلی هم راضیم 

راضیم که توی عمرم انقدر  خوشبخت بودم که تو را دیدم 

انقدر خوشبخت بودم که دلم پر از حس به تو شد 

انقدر خوشبخت که طعم  گرفتن دستهات را چشیدم 

من خیلی خوشبخت بودم 

که کنار تو شاد بودم

که قلبم برای تو تپید 



دست های من چه تنهاست بی تو 

دستهایم دستهایت را عاشقانه در این شب تنهایی طلب دارد

قلب من بی قرار توست

دل من دلتنگ توست 

و من نگران این فاصله ها ام 

نگرانم که تو را دیگر نداشته باشم 

نگرانم از روزی که تو از منِ تنها روی برگردانی 

از من که بی تو قلبم دیگر صفایی ندارد 



هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش مُیسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم


قیمت های سرسام آور همه چی را  که میبینم غصه ام میشه از این شرایط سخت :(

چقدر جوانایی که بخوان ازدواج کنن یا اونا که تازه زندگی تشکیل میدن باید سختشون باشه ؟

توی فامیل خودمون  و دوستام  میبینم دهنشون داره صاف  میشه!

به نظر میرسه اولویت اولم را باید اقتصاد بزارم اولیه ترین نیاز برای آرامش اینه.

تجربه بهم نشون داده من آدم خواستن ها و توانستن ها بودم

توی این قضیه طبیعیه که چند سال طول میکشه واسه ی من 

من اگه میخواستم پولدار باشم توی انتخاب رشته  سه سال قبل دستم باز بود کافی بود میرفتم یکی از رشته های پولساز تجربی  :)

خیلی خنگ بودم که  نرفتم ؟ 

توی  اولویت های اون موقع ام اون تصمیم  منطقی بود اما من الان  آدمی با اولویت های متفاوت تری ام.


هنر یه آدم باید این باشه که بتونه نیاز هاش را پیش بینی کنه و من این درس را گرفتم.  شاید واسه همینه که از همین الان دارم میبینم که تا سی سالگی قراره یه انسان موفق بشم :)

هدف من اینه 

میدونم چند سال از فرصت هام را از دست دادم و really messed up everything

but  there is still hope

+ از شرایط دوستام  فقط همینو بگم الان یکی همین بچه های هم رشته ایی که توی بلاد غربت دانشجوی دکتراست حقوق دانشجویی اش به پول ما سالی 500 میلیون میشه اگه فقط 10 درصد هم پس انداز کنه حساب کنید بعد 4 سال که درسش تموم شده بخواد حتی بیاد ایران هم زندگی کنه خیالش راحته :)) تازه این حقوق دانشجویی هست درسته کافیه برای حداقل زندگی اما  بخور نمیر حساب میشه.  اگه بخواد اون  طرف چند سال  کار کنه  و برگرده دیگه بحثی نمی مونه. 

+ چاره من همت هست. همتی که خستگی براش معنی نداره. همیتی که از یه جا موندن و روزمرگی بیزاره.


میدونم چند وقت دیگه شرایطم  خیلی بهتر میشه و در هر صورت تا سی سالگی آدم موفقی ام چه بخواهم ایران باشم چه راه  پذیرش  گرفتن و  مهاجرت  را انتخاب کنم :)

ایران باشم میتونم تو یکی از رشته های خوب مثه پزشکی ادامه تحصیلم را بدم و یه زندگی خوب داشته باشم. هم دوست دارم و لذت میبرم و هم پرستیژ اجتماعی و احترام داره.( اینو از ته دلم میگم که دوست دارم  به خاطر اینکه حال آدما را میتونم بهتر کنم و حس خوبی داره. ) شاید این همون انتخابی هست که سه سال پیش میشد  بکنم اما الان هم به  هیج وجه  دیر نشده و من با فراغ بال بیشتری میتونم مسیرم را انتخاب کنم. مثلا اینکه سربازیم تموم شده و .

 برای پذیرش گرفتن هم که خوندن ارشد و زبان خوندن  ( که همین الان هم میخونم) کارایی هست که باید انجام بدم. الانم که سربازیم داره هر روز ازش کمتر میشه و دغدغه اش کمتر میشه :)) 

++ راستش یه  دلیل  نوشتن این پست  رویا  هست.

رویا خیلی دختر خوبیه. معصوم و پاک و خواستنی   اما من هیچی در برابر قلب مهربونش ندارم.

یه پسر خوب باید انقدر پول داشته باشد که دختری که کنارش هست دغدغه ایی نداشته باشه.

من دوست دارم برای کسی که دوستش دارم همه چی تموم باشم. آدم فوق العاده :)

اما الان شرایطم اصن خوب نیست :(

 حس میکنم  بهتره آدم ساکت تری باشم  تا وقتی  که شرایطم خوب بشه     اگه تا اون موقع دلی برام مونده باشه :(

دوست داشتنش خیلی زیبا هست و پر از حس های خوب

اما  کی منو با این شرایط دوست داره آخه ؟

کاش همین الان  آدم فوق العاده ایی بودم :)


+دیشب باهم صحبت میکردیم پیشنهاد داد که بازی کنیم 

یه گروه شجاعت  و حقیقت  درست کرد خیلی بازی خوبی بود و حسابی لذت بخش بود بازی :))


+شاید یه بازی معمولی بود اما  خیلی حس خوبی داشت اینکه پیشنهادش را اون داد.

من تا مدتها کاغذ کادویی که بهم داده بود را نگه  داشته بودم  با اون کفشدوزک های قشنگ :))

هنوز از روکش پلاستیکی بیرون نیاوردم هدیه ایی که بهم داده و نگه داشتمش 

چیزایی کوچیک که نشان از یار دارند کوچیک نیستن :)

 +الان  یکی از آرزوهام اینه که  تو چند سال آینده ازدواج کنم . دوست دارم به زندگی از هم پاچیده ایی که دارم سر و سامان بدم بسته دیگه ول بودن :))  تکلیف درس و  خدمت مشخص بشه جدی تر پیگیر میشم.

+ یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم 

 #سعدی 


+ یه حرفایی هستن که خیلی احساسی  اند اما به نظرم درست نیست مستقیم ابراز کنم 

چند باری پشت یه سری کلمات  بهش اشاره کردم اما  نمیخوام  کاری را انجام بدم که حس میکنم  درست نیست. این طوری بهتره و هیچکی هم معذب نیست. 





:(

امروز متوجه شدم توی یکی از فرم هایی که میزدم یه تاریخ را اشتباه زدم:(

حسابی حالم گرفته شد.

 گاهی وقتا خیلی بی دقت میشم.  مثلا وقتی چند تا کار را باید با هم انجام بدم. 

+  بعضی از افراد جنبه اینکه بهشون کمک کرد را ندارند. اوندفعه ایی به یه بنده خدایی کمک کردم امروز میخواست کار خودشو بندازه گردن من !  شانسم گفت پیچوندمش :))

+  واییی از این آدما.  سربازی هر بدی داشته باشه حداقل این خوبی را داره که میفهمم  آدم ها تا چه حد میتونن لاشییی و دروغگو باشن. چقدر خوشحالم که داره دیدم  عوض میشه.   نباید فکر کنم همه مثه من صاف  و صادق برخورد میکنن با زندگیی. شاید اینکه که میگن سربازی آدم را  مرد میکنه همینه. بزارین باز کنم این قضیه را 


 وقتی شرایط خوبه و همه چی گل و بلبل هست آدم ها هم خوشحال وخندون هستن 

اما توی شرایط سخته که آدما خود واقعیشون را نشون میدن 

شرایط سربازی بعضی وقتا سخته 

و این یعنی دیدن خود واقعی آدما:)))

خوبه راضیم از دیدن اتفاقای بد این چند وقت 

چون همشون درسای بزرگی هستن توی زندگی 

من دوست دارم هم انسان باهوشی باشم  و هم  خوب 

امیدوارم بتونم به اخلاقیات خوب پایبند باشم.




+ دلم برای گرفتن دست هاش تنگ شده 

چقدر اون حسا خوب بودن 

چشم های زیباش 

دلم کلا هواییی هست :))

+نمیدونم چرا شب ها احساساتم خیلی خیلی بیشتر میشه 

حالا چه درد باشه چه دلتنگی .

+  کاش میشد خوابید و دیگه بیدار نشد :))) همین جوریی یهوییی خیلی خوابم میاد.



اعصابم خورد شده ناجور اصن!

الان دارم در مورد راه هایی که بشه آدم عصبانیتش را به یه سمتی منحرف کنه  سرچ میکنم 

+ یه راه خوبش تپوندن هدفون توی گوشه و بلند کردن صدای آهنگ هست . 

+ الان از اون موقع هاست که اعصاب خوردیم را نباید بیرون بریزم چون واقعا ارزشش را ندارن

 نشنیدن خیلی چیزا و سرگرم کار خودم باشم به نظرم فعلا بهترین راهه

بعدا بیشتر مینویسم

+now  I'm  calm and happy to pass the hard moment :))  


 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

امروز متوجه شدم ازنظر جسمی خیلی ضعیف شدم :(

هم تغذیه ام خیلی جالب نیست و هم اینکه فعالیت و درگیری هام زیادن 

موندم چطور بعضیا حوصله میکنن انقدر بحث کنن :((

+ حال رویا هم امشب خوب نبود مثه حال من :(

صبر چیز خوبیه 

باید در برابر سختی ها حوصله ام را بالا ببرم 




درس ها خیلی زیادن 

 جمع میشن و دارم یاد میگیرم 

الان مثلا درس مدار منطقی را تا فصل شش خوندم 

اما خدایی زمان می خواد تا بتونم همه درسا را یاد بگیرم 

کاش وقتم آزاد تر بود 

حقیقتا هدف بسیاری سختی را انتخاب کردم و الان تازه متوجه سختی اش میشم :)) اما دوست دارم :))


حس میکنم توی یه سری چیز ها  دارم بهتر می فهمم

 منبع دونستن من تجربه شخصی نیست اما با بکار گیری درست دانش و تجربه بقیه هست که مهمه اینجا.

+ امروزجمعه ای خوبی بود نسبتا 

+ نظرهای رویا هم بسیار عاقلانه و پخته هست. آدم لذت میبره از دونستن نظرهاش :))


من انگاری یه دوست معمولی ام  که کسی ازش سراغ نخواهدگرفت :)) 

من تا وقتی به چیزایی که توی زندگیم میخوام نرسم بهتره برای بودن توی ارتباطی پا فشاری نکنم :)

خسته ام از خودم و  مسخره بازیای خودم 

شب ها کل احساساتم قاطی پاطی میشن :(

+  والا  از این حجم از سینگل بودن چی میتونم بگم جز  اینکه یه آهنگ قشنگ بزارم و از خلوت شب هنگامی ام لذت ببرم ؟



You

you were the best friend I had in my life. When I met you I was so desperate; I doubt myself. I couldn't interact with people. Spending time with you was happiness I never experienced before. Very soon I fell in love with you.


you didn't want anything serious and the bitterness arose. Unrequited love is suicide but I embrace it. I just want to be with you. I just want love take over my soul.


when I was with you I don't care about anything else. Only thing matters were you. I wish I could spend all of my life with you.


I know I wasn't cool. I wasn't funny. I wasn't a social guy. I had nothing but you. You were all I had.


:)

من برای عذرخواهی از رویا دیگه هر چی از دستم بر میومد را انجام دادم 

حتی خیلی خودمو کوچیک کردم و التماس کردم 

میخواستم اگه یه روزی توی آینده به الانم نگاه میکنم بدونم که اونچه در توانم بود تلاش کردم 

من از عاشق شدنم پشیمون نیستم 

درسته خیلی سخت بود اما شیرین بود

 فکر کنم رویا حتی تصورم نتونه بکنه من چقدر شاد بودم کنارش  و چقدر ناراحت وقتی اوضاع بد میشد :(

من هنوزم دوستش دارم  از ته قلبم حتی اگه دیگه پیامی ندم :))

دوست داشتنش خیلی زیباست. 

امروز یه متن باحال انگلیسی در موردش نوشتم اصن خودم خر کیف شده بودم :) دادمش به دوستم بخونه اگه فردا گمش نکرده بود میارم اینجا مینویسم.

کاش یه روز اونم دلش برای من تنگ میشد

+ من دیگه این جوری هیچ وقت عاشق نمیشم.این جوری عاشق شدن فقط یه بار برای من اتفاق می افته 

+رویا جان فقط یه دفتر با جلد زرد پیشت دارم. شاید حالا حالا نتونیم همو ببینیم ! منم که دیگه بهت پیام نمیدم. گفته بودی برام توش شعر نوشتی .

اگه خواستی  و اینو دیدی  و    واست زحمتی نیست عکس های  اون صفحه ایی که توش شعر نوشتی و متننی که دوستام واسم نوشتن را برام بفرست بعدش هرکاری خواستی با دفترم بکن.

اگرهم نفرستی برام هیچ اشکالییی نداره :( فرض میکنم گمش کردم

+ خیلی دوست داشتنی  هستی. من به خاطرمهربونی هات انقدر عاشقت شدم. خوشگل و جذاب هستی  اما دلیل اصلی من برای عاشق شدن  مهربون بودنت و گذشت کردنت بود. اگه مهربون نبودی هیچ وقت اینطوری عاشق نمیشدم.

مرسی که بهترین حس ها را به زندگی من هدیه کردی  آبی فیروزه ایی


گاهی وقتا تنها چیزی که از دست آدم بر میاد عاشق بودنه 

فقط میشه با تموم قلب

با تمام وجود دوستش داشت

شاید جغرافیا و محدودیت ها اجازه نده که بتونی کمک خاصی بکنی

اما عاشق باش 

حتی اگه این تنها چیزی باشه که میتونی 

حتی اگه معلوم نباشه آینده چی میشه 

منِ الان تنها چیزی که دارم یه دوست داشتن ساده هست 

وقتی امروز پیام داد باز توی قلب من اون حس قدیمی شعله ور شد 

امروز برای من درس بود 

به حرف قلبم گوش کنم  

بریزم  دور این منطق های مسخره را

زندگی کوتاه تر از اونه که آدم بخواد بشینه حساب کتاب کنه 

اگه نشه چی میشه 

هیچی نمیشه 

تو فقط  حس خوب دوست داشتن را در آغوش بگیر و با این حس زندگییی کن 


+ رویا حالش خوب نبود. کاش حالش خوب بشه.  خیلی سخته واسش. 

کاش میتونستم حالشو خوب کنم.




زندگی الانم چقدر سخت شده 

بهتره اصن به حجم مشکلات فکر نکنم 

مثه بالا رفتن از یه صخره هست آدم نباید پایین را نگاه کنه وگرنه کل وجودشو استرس میگیره  و تمام

منم سعی میکنم خیلی به گذشته و یا نگرانی هایی که هستن فکرنکنم 

+ نیاز  دارم که یه فعالیت باحال و معنا دار بعدازظهر ها که از پایگاه میام انجام بدم اما فعلا چیزی نیست که بتونم بهش بپردازم.

+ اسم این مریضی که هی منتظری بهت پیام بده  چیه :))

+تنها تفریح من شده دیدن صمیمی ترین دوستم اونم هفته ایی یه بار 

دیشب میلاد اومد یه ساعتی با هم حرف زدیم چقدر حال داد :))

هیج جای خاصی هم نرفتیم فقط حرف زدیم 

زنگ زدم به ممد رفیعی  اونم سرکار بود 

کلا دوست های خوب من همشون از دوره دبیرستانن 


+دیروز خوب تونستم مطالعه کنم:) امیدوارم امروز هم خوب باشه


بعضی وقتا میمونم بین دل بستن و دل کندن 

آخه نمیدونم کدوم کار درسته

عاشق باشم فارغ از هر چی دلیل و منطقه یا اینکه سر عقل و منطق بیام :(

 بعضی موقع ها انقدر دلم میخوادش. انقدر برای اون آدم ذوق دارم :(

اما من آدم ایده آل اون آدم شاید نیستم 

شاید الکی دارم انقدر ذوق میکنم 

نمیدونممممم

خیلی سردرگم هستم 


+خود درگیری مزمن دارم :|

+ نمیدونم که همین آدم صاف و ساده ایی  که هستم بهتره یا اینکه در مورد همه حس های درونیم نباید انقدر صاف و صادق باشم ؟

+ دلم میخواست بهش بگم خیلی دوستت دارم. دوست دارم کنارت بودم دوست دارم میشد نوازشم کنی :(

اما چی بگم ؟ روم میشه این حرفا را انقدر صریح بهش بگم ؟

+ روی آهنگ قفل میکند و بغض میکند :(

+ لعنتتتتت به همه چییییییی


تو دوست خوبی هستی 

کاش منم  خوب بودم 

من اوکیم که کسی  منو دوست نداره 

خدایی با این  رفتارای  داغونم اصن تعجبی نداره

من تقریبا هیچی از روابط اجتماعی نمیدونم 

مثلاااا داشتم با دوستم حرف میزدم یهویی راهمو گرفتم رفتم بعد چند ثانیه یادم افتاد داشت بنده خدا حرف میزد! سریع برگشتم. خب این رفتار خیلی  بده من اصن قصد بدی  نداشتم :( اما  حواسم جمع نیست 

برای همین حق میدم که کسی منو دوست نداشته باشه 

اما مگه میشه تو را دوست نداشت؟

تو خیلی خوشگلیییی ( از این اموجی چشم قلبی ها )

مهربون 

با حال 

خوش اخلاق :)

اینه که توی این ارتباط کاملا طبیعیه دوست داشتنت :)




من دوست دارم زندگی داشته باشم که هر روز  در حال پیشرفت باشم

هر روز کلی چیز یاد بگیرم

دوست دارم به کمال شکوفایی و موفقیت برسم 

دوست دارم دانا و باهوش باشم 

دوست دارم نتیجه تلاش هام را ببینم 

دوست دارم همش در حال انجام کارهای معنی دار باشم 

من خودمو میبینم که تو یه شرکت تکنولوژی دارم روی کلی پروژه خفن کار میکنم 

انقدررر عاشق علم و تکنولوژیم :) بیشتر علاقه من واسه اپلای  شاید به خاطر این باشه


2- دوست دارم کنار یه آدمی باشم منو دوست داشته باشه از ته قلبش :))

و منم عاشق اون آدم باشم 


این دو تا اصلی ترین هدف های زندگی من هستن :))

هر روز صبح برای رسیدن به این هدف هاست که با انرژی از خواب پا میشم 

برای رسیدن به این هدف ها هست که شب ها تا دیر وقت مطالعه  میکنم 


و این یعنی خوشبختی 

در عین فلاکت بار بودن اوضاعم اما من یه آدم خوشبختم چون هدف دارم :)

تناقض به نظر میاد حتی خودم هم برام قبولش سخته 

اما اینطوری هست :)


+تلاش من طول میکشه تا به ثمر بشینه 

اما میشه :)



هیچ حسی بدتر از حس پوچ و تهی نیست 

امروز به خاطر اینکه سمت یه سری  چیزای مزخرف رفتم باز این حس مسخره را تجربه کردم 

من دیگه عمرا بخوام اینطوری زندگی کنم 

یعنی حتی حس ریجکشن بهتر از این حالته 

+الان حالم خیلی بهتر هست :) آهنگ گذاشتم اینجا مینویسم :)



ممکنه  یه روز همه خودم را ببازم 


دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم 

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟


اعتراف میکنم الان نمیتونم همه خودم را ببازم.  اونقدری انرژی ندارم که بتونم 

چیزی که از دستم بر میاد فقط  دوست داشتن ساده هست   

نه فقط اون آدم هر کس دیگه ایی باشه  هم همین طورم 


+ چقدر خوب بود دیروز  تلاشم برای اجتماعی شدن 

شاید یه جاهایی خیلی awkward  بود 

اما راضیم از تلاشم

+ دیشب رفتم کتابخونه و یه دوستای اونجا رادیدم داشت زبان میخوند حسابی بهم انگیزه داد 

تنها بدی کتابخونه نت نداشتنه وگرنه هر شب میرفتم :(


+یه وقتاییی ترس از دست دادن آدما را داریم 

اعتراف میکنم ترس از دست دادن یه آدمی را دارم 

سعیمو میکنم به این ترسم  غلبه کنم 

تا حالا هر وقت توی زندگیم عقب موندم به خاطر ترس بوده 






دیشب پادگان مجبور بودم بمونم 

بعدازظهری با دوستم رفتیم کوه صفه

خیلی خوب بود :)

این چند روز به دوتا چیز فکر کردم 

یکی اون جووونه اییی که از دل سنگ میاد بیرون 

و یکی اینکه اول خودم را بسازم 

وقتی قوی شدم خودش میاد اون کسی که باید 

+ چه حس خوبی بود با محسن صحبت کردم 

از بچه های دانشگاه  پرسیدم 

آقا کراش دوران دانشجوییی هم از UBC پذیرش گرفته 

خوشحال شدم :)

بسیار خوب بود دوران دانشجویی و من خیلی کم قدرشو دونستم

چقد ترس چقدر کم کاری 

حتی اینکه به کراشم بگم که روش کراش دارم !

شاید اگه انقدر نمی ترسیدم 

انقدر به خودم شک نمیکردم 

الان در موقعیت خیلی بهتری بودم 


+ اسم اون حالت چیه که موجودی باشی تنها توی اقیانوس بچرخی  چون صدات با بقیه فرق داره 

تنها ترین نهنگ دنیا خیلی باحالههههه

52Hz blue whale 

الان قفلم روی صداش :(




دوست خوب دوستیه که فهمیده هست

و این دوست ها خیلی ارزشمند هستن 

دیشب حرف های رویا خیلی بهم کمک کرد 

دوست دارم اون حرف ها  یادم بمونه 

:)

+ حس میکنم نوشته قبلی ام منصفانه نبوده خیلی از خوبی هاش را نادیده گرفتم 

+بریم سر درس :)


عمیقا حس دوست نداشته شدن می کنم :(

و البته حق دارن بقیه منو دوست نداشته باشن :(

من  که هیچ چیز خوبی ندارم 

+تنها جاییی که راحتم اینجاست که میتونم بنویسم :)

عاشق  نوشتنم 

+Mn asabm khord mishe yki hy fgha mige salam chtori salam chtori

بله و من یه موجود اعصاب خورد کن هستم که تنوعی توی حرفاش نداره :(((

+ میدونی کاملا حق با طرف مقابله و میدونم راست میگه 

من تقریبا هر روز یکی  دوتا مطلب علمی یا روانشناسی میخونم 

اما خب  این  حرفا واسه کی جذابه ؟

+ علاقه من بهش  یه  انسان فراری از ادبیات و شعر را کتاب خون کرد 

من معروف بودم به اینکه که سر کلاس ادبیات مسئله فیزیک حل میکنم

چیزایی که  اون دوست داشت نا خودآگاه یا خودآگاه  منم سعی کردم دوست داشته باشم

اوندفعه ای(مال چند ماهه پیشه )  رفتم مغازه توی بستی ها دنبال بدون کاکائوش بودم :|

چی بگم دیگه ؟ من درونی ترین حرفام و احساسام را بی پرده بهش میگفتم 

از نشونه های دوست داشتن فکر کنم همینه

اما راستش  الان حس میکنم دوست داشته نمیشم 


+ برای من که نمیدونم چی بگم که باحال باشه

اینکه اون حرف زدن را شروع کنه خیلی کمک کننده بوده

اوندفعه ایی مثلا پیشنهاد بازی داد چقدر خوب بود :) میتونم بگم از بهترین خاطره هام اون شب بود :) 

یا اوندفعه ایی در مورد تم گوشیش حرف میزد 

اینا شاید چیزای کوچیکی باشن اما این حسو میدن که دوستت داره یا براش اهمیت داری   که داره این چیزا را به تو میگه


وقتی میگه خبری نیست 

یعنی  من اونقدری ارزش ندارم که بتونه حرف دلش را بهم بزنه 

و من حس دوست نداشته شدن میکنم.

ساده است نه ؟








آخرش من توی این محیط مزخرف پادگان خودمو میکشم یه روز :|

+خدایی چقدر مسخره است  همه چی توش !

+ یعنی دفعه بدی کسی گفت سربازی خوبه از طرف من بزنید توی دهنش! محکم هم بزنید !!

+اوووووف.

+ناراحت نیستم. برای من سختی و جنگ روانی اصن مهم نیست. هیچی در واقع برای من مهم نیست.

  فقط افسوس میخورم برای این همه هدر رفت منابع این کشور از منابع نیروی انسانی تا ثروت ملی و همه چی 

ینی مملکت را با بی مسئولیتی ونفهمیشون ویرانه کردن 



مشکل من دلتنگیه 

مشکل من احساسه 

مشکل من اینه که دلم دوست داشته شدن میخواد 

دلم میخواد بهم بگه تو خوبی 

بهم امید بده دلداری بده 

دلم میخواد که دوست داشته بشم 

دلم میخواد که حرفای دلش را به من بزنه 

مشکل من اینه که زندگیم مرتب بشه 

برنامه ریزی داشته باشه

بدونم توی این دو(یا یک) سال سربازی چه کارایی قراره بکنم 

بدونم که اگه منو میخواد جوری برنامه ریزی کنم که شغل و درآمدم تضمین شده باشه 

چون میتونم 

برای من قبول شدن توی رشته خوب سخت نیست 


و وقتی اینا نیست من همش دور خودم میچرخم 

+ امشب شاید بهتر باشه به خودم فرصت بدم :(




یک.

همه چی از ذهن شروع میشه

هر آنچه در جستجوی آنی، آنی  را شنیدید ؟

من همیشه توی ذهنم دختری مثه رویا را میخواستم 

مهربون و احساسی 

اما خیلی سخته واسم که دوست داشته نمیشم

یا حداقل این حسو نمیکنم  

تازه این فاصله فیزیکی و اینکه خیلی وقت هست ندیدمش خیلی اذیتم میکنه :(

و اینکه من آدم ایده آل رویا ( و خودم !) نیستم هم بهش اضافه شده 


من و رویا برای دوست بودن خوبیم برای هم 

خیلی جاها فکرای من و رویا شبیه همه 

اما من نتونستم توی این مدت یه کاری کنم منو دوست داشته باشه 


باید دل بکنم از دختری که قلبم براش می تپیده 

باید دل بکنم تا دوست داشته بشم 

میدونم سخته 

اما توی این شرایط چاره دیگه ایی ندارم :(

اینکه دلم هوایی میشه هی خیلی اذیتم میکنه 

اینکه دلم همش میخوادش اما حتی نمیبینمش خیلی سخته :(

توی دوران دانشگاه این حس نیاز عاطفی  به جنس مخالف منو له کرد 

شاید اگه توی یه رابطه خوب بودم الان از نظر درسی و کاری هم موفق تر بودم 

بودن عشق توی زندگی کلی به آدم انگیزه و انرژی میده (حداقل برای من اینجوریه )



دو.

امیدوارم عزمم را جزم کنم برای موفقیت 

 سختی هایی که مواجه میشم را پشت سر بزارم 

دیروز جان و خواهر جان  درمورد اپلای صحبت کردم 

بسیار تشویقم کردند که تلاشم را بکنم 

زبان را بخونم 

امیدوارم 


سه.

بهم گفتی که زندگی کردن قدرت میخواد 

این حرفتو خیلی دوست دارم.

بهم گفتی عاشق بودن آدم فوق العاده میخواد 

اما خب من که آدم فوق العاده ایی نیستم :(

پر از نقص ام من یه آدم معمولی ام رویای عزیز 

اما از ته قلبم دوستت داشتم 










:)

اعتراف میکنم منِ الان  کافی  نیست :|

کلا من دوست دارم وقتی با یه نفر توی ارتباط کامل باشم که همه چی تموم باشم 

یا حداقل باید توی مسیر درست  رسیدن به هدف هام باشم 


بایدتلاش کنم و باهوش باشم :)

چیزایی که میخوام  بهشون برسم 

+ موفقیت توی درس ها 

+موفقیت توی شغل 

+ موفقیت توی رابطه

+ فهم و دانش 


تو رو نمیدونم اما من هر روز توی فکر تو ام  

هر روز تو توی ذهنم مرور میشوی 

آخرش هم  از این همه مرور  بستری میشم :)

کاش همه چی درست بشه 

کاش بشه هر روز هر لحظه کنارم باشی

میدونی مثه ماهی هستم که  وقتی توی آب هست نمیدونه چقدر جونش به آب بسته هست 

حتی شاید ندونه که همه وجودش را آب فرا گرفته 

مثه تو که همه وجود قلبم را فرا گرفته ایی

#دوستت_دارم


یه جاهایی آدم به خودش میاد میبینه واقعا دوستش داره  

تازه اون موقعی که ازم دور میشه 

تازه به خودش میگه عهه چقدر سعی کرده با تو مهربون باشه و من چقدر نمیدیدم !

تازه الان بهش میشه فکر کرد 

این خیلی بده که آدم نتونه قدر و ارزش چیزایی که هست را وقتی داره اونا را بدونه !

کلا وجود اون آرامشه :))

نمیدونم آینده چی میشه اما دوست دارم با اون باشم :) دوست دارم عاشق باشم فارغ از هر دغدغه ایی





تمام تغییرات از نقطه ای درونی شروع میشن و کسی که اعتماد به درون نداشته باشه نباید به نظرم انتظار دیگه ای از دنیای بیرون داشته باشه.


این حرف کاملا درستیه :(

توی اتفاق دیشب شاید دلیلش همین باشه 

حال من بده 

به پروپای خودم میپیچم 

از دنیای بیرون انتظار دارم 

از رویا انتظار دارم 

یا بهتر بگم طلبکارم اونجوری که بقیه میگن :(

و آخرش همه چی بهم میریزه :/


+ حالم این سه روز به قدری مزخرف بوده که حتی یه صفحه هم درس نخوندم :(

+ نمیدونم چطور میشه آدم به درون خودش اعتماد کنه ؟ بعد از یه عمری بی اعتماد بودن به درونم کار سختی باید باشه 



:)

این مدت که توی پادگان یگان آماده بودم 

فرصت خیلی خوبی بود برای کتاب خوندن 

کتاب های وقتی نیچه گریست و بر بلندای بادگیر را خوندم 

چقدر لذت بخشه کتاب خوندن 

من بیشتر دوست داشتم تنهایی بشینم یا کتاب بخونم یا قدم بزنم 


اگه الان بهم بگن آیا زندگیم  توی مسیر درست هست جواب میدم بله 

درسته ایده آل نیست اما بیشتر چیزا توی مسیر درستشون به نظر میرسن 

مثلا درسها خب خیلی عقبم و سرعتم کمه اما داره پیش میره 

یا بقیه جنبه های زندگی که باید خیلی چیز ها را یاد بگیرم 


+یه چی دیگه که خیلی خوب شده، حرف زدن و ارتباط با تو هست رویا  :)

راستی چطور باید پسر خوبی بشم ؟


 


نمیدونم چطورمیگن خودتون را دوست داشته باشین :(

من که انقدر بد هستم از خودم بدم میاد شدید 

فقط امیدوارم بتونم فراموش کنم چقدر بد بودم 

چقدر همه را رنجوندم 

+شاید اولین قدم برای خوب بودن بخشیدن خود هست 

میخوام همین الان خودم را ببخشم 

خودم را دوست داشته باشم

ازخودم شرمگین باشم بابت اتفاقای امروز و روزای قبل 

و به خودم این فرصت را بدم که خوب باشم 

خسته شدم از اینهمه بد بودن :(

+صحنه اتفاق امروز هنوز میاد توی ذهنم ومن از خودم شرمگین میشم :(

+ برای همه آدمایی که حتی کوچک ترین خوبی ها را بهم کردن ارزش قائل بشم 

حتی  اون سرباز دژبانی که همیشه گیر میده :)

دیگه هیچ وقت حق ندارم چشمم را خوبی های هیچ کس ببندم.



راست میگی 

مرد واسه رسیدن به خواسته هاش میجنگه 

تلاش میکنه 

من اگه واقعا تو را دوست داشته باشم باید زمین و زمان را بهم برسونم تا اتفاق بیوفته نه اینکه یه گوشه منتظر بمونم و به خودم غر بزنم 

همه آدما میخوان تغییر کنن 

اما فقط عده ی کمی هستن که اون درد و رنج تغییر را به جون میخرن 

+ از این به بعد حق ندارم بهت بگم دوستت دارم تا به اون جایگاهیی برسم که بتونی دوستم داشته باشی :))


نمیدونم چرا هیچ وقت دوست داشتنی نبودم 

هیچ وقت جذاب نبودم :(

این من بودم که همیشه به سمت بقیه رفته :(

دلم میخواد همه چی تموم بشه 

این اوضاع بهم ریخته 

این دلی که همش خواسته و همش نشده 

از خواسته نشدن بسییی خسته ام 

خسته ام :(((

+promise me you never gonna fall in love again. okay ?

+از پنج شنبه میرم تا 10 روز هیچ ارتباطی با بیرون ندارم :)

حتی موبایل هم نمیبرم چون اصلن ومی نداره کسی نیست که دوست داشته باشه حرف بزنه :))

+امیدوارم دلت برای من تنگ بشه که  نمیشه البته.

+چقدر حس راحت تری میکنم از وقتی اینجا رمز دار شده 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها